نظر به افقهای دور
در جلسه قبل تا آنجا رسیدیم كه امام معصوم به فرزندشان فرمودند: قیامتت را مراقب باش و در دنیا جهتِ قیامتیِ زندگی را از دست مده. همواره با توجه به قیامت در دنیا زندگی كن كه وقتی به قیامت رسیدی غریبه نباشی. قبل از آنكه به آن منزل نزول كنی، یك نور و راهنمایی برای خودت بفرست. «وَطِّئِ الْمَنْزِلَ قَبْلَ حُلُولِكَ»؛ قبل از اینكه در منزلِ قیامت فرود آیی آنجا را برای خودت آرام و مناسب زندگی ابدی گردان. زیرا بعد از مرگ، زمانی برای عذرخواهی و جبران نیست. آنجا با خودِ مطلق خود روبهرویی، «وَ لَا إِلَى الدُّنْیَا مُنْصَرَفٌ»؛ و امكان بازگشت به دنیا هم برایت نیست.
یكی از بهترین شعورها، شعورِ توجّه به هدف اصلی است. كودكان با روحیهی بازیگوشی از اهداف اصلی خود غفلت میكنند، ولی حكیمان همواره به اهداف اصلی فكر میكنند. همه قبول دارند كه در قیامت در حیات ابدی هستند، ولی همه در دنیا قیامتی زندگی نمیكنند. از اینرو که حضرت علی(ع) با توجه به جمله فوق، حكمت را در ما تقویت میكنند، زیرا که:
عاقلان خود نوحه ها پیشین كنند
جاهلان آخر به سر بر مى زنند
ز ابتداى كار آخر را ببین
تا نباشى تو پشیمان یوم دین
خود را ارزیابی كنید! ببینید چه موقع دلتان را باشعورتر و بصیرتر مییابید؟ آیا زمانی كه به امروزِ زندگی دنیا مشغولید، یا آن زمانی كه افقهای دور را به امروز خود پیوند میزنید؟! اگر احساس میكنید وقتی شعورتان، شعور حقیقی است كه امروز با افقهای دور زندگی میکنید و از دیوارهای تنگ زمان و مکان آزادید، بدانید به نوعِ زندگی اولیاء و انبیاء الهی نزدیک شدهاید، در همین راستا است که حضرت توصیه میفرمایند:«فَلَیْسَ بَعْدَ الْمَوْتِ مُسْتَعْتَبٌ وَ لَا إِلَى الدُّنْیَا مُنْصَرَفٌ»؛ بعد از مرگ نه جای عذر خواهی هست و نه امکان برگشت به دنیا.
فراز عجیبی است! باید آنقدر آن را به قلب خود عرضه کنیم و برآن تأمل نمائیم تا قلب بتواند ابدیّت خود را امروز حس كند. توجه به ابدیت و حضور در آن عالم، به جهت حقیقت مجردی که داریم، سخت نیست، فقط كمی تأمّل و توجه میخواهد. همینكه حضرت میفرمایند یادت باشد برای منزل ابدی یك شرایطی آماده كن، جهت قلبمان را میبرند به سوی عالَم ابدیتمان.
بحث قبلی، موضوع ارتباط ما را در ابدیّت مدّ نظر قرار میداد، و اینکه متوجه باشیم در آن شرایط با چه خودی روبهرو میشویم، خودی پوك و پوچ، یا خودی سرشار از امکان ارتباط با خدا؟ آنجا با خودِ خودتان، عاری از همه چیز، اعم از مدرک و مقام و حتی جنسیت، روبهرویید. اگر نخواهید در آن حالت، پوك و پوچ و بدون کمال لازم باشید باید به غنای مطلق و حمید مطلق متصل شوید، همان حقیقتی كه قرآن در وصف آن فرمود: «والله هُوَ الْغَنِیُّ الْحَمید»؛ و خدا فقط غنی حمید است. و فرمود: «اَنْتُمُ الْفُقَراءِ اِلَیالله» شما فقیرانی هستید که تماماً محتاج به او هستید. شما اگر به خودتان واگذار شوید، فقیر و خالی هستید. هر چه شرایط زلالتر شود و پردههای وَهم فرو ریزد و بیشتر به خود آیید، بیشتر میبینید كه چقدر در ذات خود خالی هستید.(54) حالا اگر بتوانیم از نظر بصیرتْ قیامتی شویم و پردهها و حجابها از مقابل قلبمان كنار رود، میبینیم خودمان تماماً هیچیم هیچ، و به سبب ارتباط با حق، هستی و بقا پیدا میکنیم و با ارتباط با کمال او از کمال بهرهمند میشویم، و نظر به قیامت چنین بصیرتی را به ما میدهد و لذا امام علی(ع) میفرمایند: قیامتی فكر كن، تا همین که خود را بدون اتّصال به خداوند، پوک و پوچ یافتی، همّت کنی و در این دنیا شرایط اتّصال به خدا را فراهم نمایی تا در قیامت با وصل به غنی مطلق، غنا بیابی، و با وصل به حمید مطلق، پسندیده شوی و کمال بیابی، زیرا به گفتهی قرآن: شما در ذات خود فقیرید و خداوند غنی و حمید است.
پس به اندازهای كه به غنیِ حمید وصل شوی، وقتی پردهها عقب رفت و خود واقعیات را یافتی، با خودِ پوك و پوچی روبهرو نیستی. و لذا بزرگترین نعمت، نعمت ارتباط با خداست، اصلاً هیچ چیز در دنیا نعمت نیست مگر همین ارتباط، بقیهی دنیا خیال است و بازی، چون «هُوَ الْغَنِیُّ الْحَمید»؛ فقط او غنی و حمید است. پس همهی بودنها و کمالات در ارتباط با اوست. آیه فوق، حاوی تعبیر بسیار زیبایی است! چون داراییهایی كه ما تصوّر میکنیم دارایی است، سراسر توهُّم است و ناپایدار، تنها پایداری و کمال، نعمتِ ارتباط با خداوند است. غیر از غنیِّ حمید هر چه هست ظلمت است و خلأ و تاریكی و پوچی.
دانستن این كه «خدا» هست، برای ما مشكلی حل نمیكند. اگر به جایی برسیم كه خدا، خدای ما بشود، این یعنی خدا داشتن و جان خود را در پرتو انوار او قرار دادن. خداداشتن است که مشكل فقر ذاتی ما را حل میكند. در همین رابطه، شناخت اولیاء الهی نیز کارگشا است و موجب استفاده از کمالات آنها میشود. به عنوان مثال امام خمینی«ره» مدّتی در کنار مردم به سر میبردند، امّا همة افراد با ایشان مرتبط نبودند و به عبارت دیگر میدانستند او هست، ولی او را نداشتند، امّا عدّهای او را داشتند و قلب خود را تحت تأثیر رهنمودهای ملکوتی وی قرار میدادند و لذا به درجاتی شایسته رسیدند. امام خمینی«ره» به عنوان یک انسان عادی ولی معنوی چنین تأثیری میتوانست ایجاد کند، آری او میتوانست برای همه امام باشد، امّا عدّهای او را نداشتند و لذا مشكلاتشان در این ظلمات آخرالزمان حل نشد. این موضوع در مرتبهی بسیار بالاتر و غیر قابل مقایسه با این مثال، در رابطه با مرتبط بودن با انوار الهی مطرح است، انوار الهی بر هستی میتابد ولی همه خود را در معرض آن قرار نمیدهند.
شیطان هم خالق بودن خدا را قبول داشت. خودش خطاب به خدا میگوید:«خَلَقْتَنی مِنْ نّار»(55) مرا از آتش خلق کردی. ولی خدا را نداشت و آن چیزی كه مشكل کبر او را حل میكرد خدا داشتن بود. خدا داشتن یعنی به نحوی با خدا مرتبط باشیم که او خدای ما باشد. در دعاها میگوییم: «یا ربّ!» یعنی ای پروردگار من!، «یا سیّدی!»؛ ای سرور من! این یعنی خدا داشتن. وقتی متوجه قیامت و حیات ابدی خود شدیم و فهمیدیم در آن شرایط آنچه ما را از فقر ذاتی خود به کمال حقیقی میرساند، اتّصال به خداست، آنهم اتّصالی که در زندگی دنیایی برای خود ملکه کردهایم، میفهمیم چرا حضرت مولیالموحدین(ع) اینچنین نظر ما را متوجه معاد و قیامت مینمایند، تا بتوانیم قلب خداطلب و چشم خدابین و روح قابل صعود به سوی خدا برای خود فراهم کنیم، به گفتهی مولوی:
روز مرگ این حس تو باطل شود
نور جان دارى كه یار دل شود؟
در لحد كاین چشم را خاك آگند
هستت آن چه گور را روشن كند؟
آن زمان كه دست و پایت بر درد
پرّ و بالت هست تا جان بر پرد؟
راز دعا
حضرت علی(ع) بعد از نظر به معاد نظر ما را متوجه خزائن بیکران رحمت پروردگار مینماید و اینکه چگونه با او مرتبط شویم و از او بهره بگیریم. میفرمایند:
«وَ اعْلَمْ أَنَّ الَّذِی بِیَدِهِ خَزَائِنُ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ قَدْ أَذِنَ لَكَ فِی الدُّعَاءِ»؛
بدان همان خدایی که خزائن آسمانها و زمین به دست اوست، به تو اجازه داده كه او را بخوانی.
گاهی رئیس یک اداره آنقدر پرمشغله است كه اگر بخواهی با او حرف بزنی میدانی بیفایده است، چون مشغلههایش اجازه نمیدهد كه بتوانی با او حرف بزنی، امّا «او» كه غنی محض است و هیچ کاری او را از کار دیگر باز نمیدارد و حضور محض است، اجازه داده كه او را بخوانی. ابتدا باید این موضوع را عقل تصدیق کند و سپس آن را به قلب بفهمانی، وگرنه در عین اینکه میگویی خدا، دل بیخدا است. پس از این نکته میفرماید: «وَ تَكَفَّلَ لَكَ بِالْإِجَابَةِ»؛ و برای تو اجابت را برعهده گرفته است. محال است كسی دعا كند و اجابت نشود. این سؤالها را بگذارید برای بحث دیگری كه مثلاً چرا من گفتم: «خدایا! فلان چیز را به من بده» و او نداد؟ متوجه باشید که چون او غنیّ مطلق و سمیع مطلق است و اصلاً بخیل نیست و رحیمِ كریم است، پس حتماً اجابت میكند.
طبیب عشق مسیحا دم است و مشفق لیك
چو درد در تو نبیند كه را دوا بكند
امام معصوم در این فراز یكی از اسرار عالم را به ما میگویند در حالیکه ما آن را سرّ نمیدانیم و نمیفهمیم چه سرّ بزرگی است و آن عبارت است از سرِّ وجود «دعا» در عالم. افراد چون نمیدانند چه سرّی است، به آن نمیپیوندند، و لذا جهتِ طلبِ خود را تماماً به سوی او سیر نمیدهند. ما جایگاه دعا را در هستی نفهمیدیم که به آن توجه خاص نداریم، با اینکه امامی معصوم که نه در تشخیص حقیقت خطا میکند و نه در بیان آن. او به ما میگوید: خدایی که خزائن عالم در قبضهی اوست به ما اجازه داده است او را بخوانیم و اجابت را به عهده گرفته است. فلسفة خواستنهای ما برای خودمان مبهم است و در نتیجه نمیتوانیم با تمام وجود از او بخواهیم، و گاهی متأسفانه نمیدانیم چه بخواهیم و یا چیزهای غلط میخواهیم.
دعا؛ عامل امیدواری
اگر کمی در فرمایش حضرت تأمل کنیم بسیاری از مسائل در رابطه با دعا در همین نکته خوابیده است. باور بفرمائید اگر حضرت عیسی(ع) از آسمان فرود آید و از او بخواهیم كه ای حامل اسرار عالم بالا! اسرار دعا را برایمان بگو، والله یك كلمه بیشتر از این فرمایش امیرالمؤمنین(ع) چیزی برای گفتن ندارند. عمده آن است که باور کنیم «خدایی که خزائن عالم در قبضة اوست به ما اجازه داده او را بخوانیم و او به عهده گرفته دعای ما را اجابت کند».
در ادامه میفرمایند:
«وَ أَمَرَكَ أَنْ تَسْأَلَهُ لِیُعْطِیَكَ وَ تَسْتَرْحِمَهُ لِیَرْحَمَكَ»؛
به تو دستور داد كه از او بخواهی، از او سؤال كنی تا به تو عطا كند، از او طلب رحمت كنی تا رحمت كند.
شیطان میداند اگر این چهار سطر دعا برای ما حل شود دیگر هیچ وسوسهای از وسوسههای او در ما کارگر نخواهد افتاد، چون همهی هنر شیطان آن است که غیر خدا را منشأ اثر و دارای نقش معرفی کند و جهت قلب و روح ما را از حقْ به غیر حق معطوف دارد. و از آن طرف هم در طلبْ از غیر خدا حتماً ناکام خواهیم شد و در نتیجه ما را از امیدواربودن باز میدارد و امید دستیابی به کمالات بالاتر را در ما میخشکاند. گاهی فیلسوفانه وارد میشود، فراموش نفرمائید که به تعبیر امیرالمؤمنین(ع) ششهزار سال با ملائكه بوده، آنهم معلوم نیست ششهزار سالِ زمینی یا آسمانی.(56) پس راهکار بسیاری از چیزها دستش هست. به ظاهر فیلسوفتر از خیلی از فیلسوفها، و عارفتر از خیلی از عارفها است. امّا هركجا و در هر لباسی «كبر» و عدم ذلّت در مقابل حق را دیدید، بدانید پای شیطان در میان است. شیطان نمیگذارد باورمان بیاید كه فقط با خدا باید مسائل خود را حل کنیم، نمیگذارد این فرمایش حضرت امیر(ع) برای ما حل شود که، «وَ أَمَرَكَ أَنْ تَسْأَلَهُ لِیُعْطِیَكَ وَ تَسْتَرْحِمَهُ لِیَرْحَمَكَ»؛ خدا به تو دستور داده که از او بخواهی، تا به تو عطا کند، و طلب رحمت کنی، تا رحمتت کند. امام معصوم(ع) شمشیر برّانِ ضدّ شیطان است و همان كسی است كه مطلقاً در تمام عمر شیطان را شكست داده چنین میفرماید.
امام(ع) از این طرف به ما سرمایه خداداشتن میدهند، در حالی كه شیطان منکر خدا نیست، منکر آن است که با طلب از خدا، خدا داشتن سرمایهی ما شود، ما را به فرهنگی مبتلا میکند که نه ما کاری به کار خدا داشته باشیم و نه او کاری به کار ما دارد، او خدای خالق است و دیگر هیچ. شیطان چنین القاء میکند که كارت را بكن و به خودت امید داشته باش، ولی امام(ع) میفرمایند: خدا را بگیر، كارت را هم بكن و از خدا بخواه تا تو را از نتیجه و برکت کارت محروم نکند، چون چه بسیار افرادی كه كار كردند و بدبخت شدند و گرفتار زندگی بیحاصل گشتند. و از آن طرف خداوند در بعضی موارد، فوقِ کار و ابزارهای دنیایی حوائج بنده خود را برآورده میکند تا خود را بیواسطه به بندهاش بنمایاند و در همین رابطه به قلب بنده خود میاندازد که فقط در آن امر از خدا حوائج خود را بخواهد. نمونه بارز آن حضرت مریم(س) بود که غذا و میوه بهشتی برایشان میآمد تا وسعت تاثیر دعا مشخص شود.
مولوی در مثنوی داستان جالبی دارد، که در زمان حضرت داوود«علی نبینا و علیهالسلام» فقیری زندگی میکرد و طالب رزقی بود که خداوند ماوراء اسباب ظاهری به او بدهد. به مردم نمیگفت شما كار نكنید، میگفت: شما براساس اعتقاد و اعتماد خود به وسایل فعالیت کنید، بگذارید من هم كار خودم را بكنم. او به یقین رسیده بود كه خدا بنا دارد بدون وسایل عادی او را تأمین كند، و بر مبنای همین یقین راز و نیازش را با خدا ادامه میداد، روزی ناگهان یك گاو وارد خانهاش شد، خدا را شكر كرد و گفت: این همان رزقی است که خدا رسانده و سرِ گاو را برید. صاحب گاو از راه رسید و گفت: چرا گاو را كشتی؟ فقیر گفت: رزق خودم بود! صاحب گاو فریاد زد كه ببینید این مرد چه میگوید و بالاخره دعوایشان شد. نزد حضرت داوود(ع) رفتند. حضرت از آنجهت که مأمور است بر اساس ظاهر حکم کند، به فقیر گفت: چرا گاو این مرد را كشتی؟ فقیر گفت: رزق خودم بود، خدا برایم فرستاده بود. حضرت داوود(ع) دیدند كه خیلی جدّی است اصلاً هم شك ندارد، حضرت میدانستند چیزهایی پشت قضیه هست، به صاحب گاو گفتند: دست بردار و برو. صاحب گاو به حضرت عرض کرد: شما هم با آن فقیر همدست شدهاید. حضرت فرمودند: برای بررسی بیشتر یك شب فرصت بدهید. بالاخره اصل حقایق برای حضرت كشف شد كه جریان از چه قرار است؛ صاحب گاو غلام جدّ پدر این مرد فقیر بوده و پدر و جدّ او را كشته و تمام اموال او را از جمله گاوش را برداشته است. گفت:
وز خدا مى خواست روزىِ حلال
بى شكار و رنج و كسب و انتقال
تا كه روزى ناگهان در چاشت گاه
این دعا مى كرد با زارى و آه
ناگهان در خانه اش گاوى دوید
شاخ زد بشكست در بند و كلید
پس گلوى گاو ببرید آن زمان
بى توقف بى تامل بى امان
صاحب گاوش بدید و گفت هین
اى به ظلمت گاو من گشته رهین
هین چرا كشتى بگو گاو مرا
اَبله طرّار انصاف اندر آ
گفت من روزى ز حق مى خواستم
قبله را از لابه مى آراستم
آن دعاى كهنه ام شد مستجاب
روزیِ من بود كشتم نك جواب
او ز خشم آمد گریبانش گرفت
چند مشتى زد به رویش ناشكفت
مى كشیدش تا به داود نبى
كه بیا اى ظالم گیج غبى
حضرت داوود(ع) که متوجهاند این دعا با هدایت الهی انجام شده و از آن نوع دعاها نیست که طرف از سر تنبلی از خدا رزق بخواهد، به صاحب گاو گفتند موضوع را دنبال نکن و قضیه را همینجا ختم کن.
گفت داودش خمش كن رو بهل
این مسلمان را ز گاوت كن بحل
چون خدا پوشید بر تو اى جوان
رو خمش كن حقِّ ستارى بدان
ولی طرف با اینکه میدانست چه بلایی سر این خانواده آورده، چون به ظاهر حق را به جانب خود میدانست واویلا راه انداخت، غافل از اینکه آن دعا در این جا میتواند نقشهای بزرگی بیافریند.
گفت وا ویلا چه حكم است این چه داد
از پى من شرعِ نو خواهى نهاد
رفته است آوازه ى عدلت چنان
كه معطر شد زمین و آسمان
وقتی حضرت داوود(ع) دیدند طرف، اینچنین بیرحمانه خود را به نفهمی زده و داد و فریاد میکند بهرهای دیگر از دعای آن فقیر را به صحنه آوردند و به صاحب گاو فرمودند: نهتنها گاو مال آن مرد فقیر است، همه مالت را نیز باید به او ببخشی.
بعد از آن داود گفتش كاى عنود
جمله مال خویش، او را بخش زود
ور نه كارت سخت گردد گفتمت
تا نگردد ظاهر از وى استمت
خاك بر سر كرد و جامه بر درید
كه به هر دم مى كنى ظلمى مزید
ولی طرف که متوجه نبود علاوه بر نقش ابزارها، دعا هم نقش دارد و حالا وقت نقشآفرینی دعا است بیشتر داد و فریاد کرد و لذا حضرت فرمودند زن و فرزندان تو نیز از آنِ مرد فقیر است و دیگر تو حقی به آنها نداری.
رو كه فرزندان تو با جفت تو
بندگان او شدند افزون مگو
سنگ بر سینه همى زد با دو دست
مى دوید از جهل خود بالا و پست
خلق هم اندر ملامت آمدند
كز ضمیر كار او غافل بدند
مولوی در این رابطه نکته ظریفی را نیز متذکر میشود که برای عدالت و تشخیص ظالم از مظلوم، روح ظریف و نفس پاک نیاز است و گرنه اگر کسی دارای نفس امّاره باشد و بخواهد قضاوت کند حتماً به نفع ظالم قضاوت میکند.
ظالم از مظلوم كى داند كسی
کُاو بود سخره ى هوا همچون خسى
ظالم از مظلوم آن كس پى برد
كُاو سر نفس ظلوم خود بُرد
ور نه آن ظالم كه نفس است از درون
خصم مظلومان بود او از جنون
سگ هماره حمله بر مسكین كند
تا تواند زخم بر مسكین زند
شرمْ شیران راست نى سگ را بدان
که نگیرد صید از همسایگان
مردم عادی هم که بر اساس نفس امّارهشان قضاوت میکنند شروع کردند به انتقاد از حضرت داوود(ع):
عامه ى مظلوم كش ظالم پرست
از كمین، سَگشان سوى داود جست
روى در داود كردند آن فریق
كاى نبى مجتبى بر ما شفیق
این نشاید از تو كاین ظلمى است فاش
قهر كردى بى گناهى را به لاش
حضرت داوود(ع) وقتی ملاحظه فرمودند طرف در نهایتِ بیانصافی همهچیز را پنهان میکند و به زعم خود مردم را هم با خود همراه نموده دیدند وقت آن است که نتایج نهایی آن دعا را ظاهر نمایند و قصاص قتل پدر آن فقیر را تحقق بخشند.
گفت اى یاران زمانِ آن رسید
كان سر مكتوم او گردد پدید
جمله برخیزید تا بیرون رویم
تا بر آن سرّ نهان واقف شویم
در فلان صحرا درختى هست زفت
شاخهایش انبه و بسیار و چفت
خون شده ست اندر بنِ آن خوش درخت
خواجه را كشته ست این منحوس بخت
تا كنون حلم خدا پوشید آن
آخر از ناشكرى آن قلتبان(57)
او به خود برداشت پرده از گناه
ور نه مى پوشید جرمش را اله
خود این ملعون پرده از راز گناهش برداشت و گرنه آن دعا تا بهرهمندشدن آن خانواده از آن گاو متوقف میشد.
كافر و فاسق در این دورِ گزند
پرده ى خود را به خود بر مى درند
در این روزگار پر آسیب و گزند، آدمهای کافر و تباهکار به دست خود، پرده از نهانیهای خود برمیدارند.
ظلم مستور است در اسرار جان
مى نهد ظالم به پیش مردمان
كه ببینیدم كه دارم شاخها
گاو دوزخ را ببینید از ملا
گفت اى سگْ جدّ او را كشته اى
تو غلامى خواجه زین رو گشته اى
حضرت فرمودند: تو علاوه بر پدر او جدّ او را نیز در جوانی به قتل رساندهای در حالی که غلام او بودی.
خواجه را كشتى و بردى مال او
كرد یزدان آشكارا حال او
بعد پدر او را کشتی و اموال او را تصاحب کردی، اما در اثر آن دعا حقتعالی موضوع را آشکار کرد.
آن زنت او را كنیزك بوده است
با همین خواجه جفا بنموده است
همسر تو کنیز آن خواجه بود و با اینحال با تو در قتل خواجه همدست شده است.
تو غلامى، كسب و كارت ملك اوست
شرع جستى شرع بستان رو نكوست
به دنبال حکم شرع بودی و به آن اندک حکم بسنده نکردی، بیا این حکم شرع.
خواجه را كشتى به استم زار زار
هم بر اینجا خواجه گویان زینهار
ای ملعون خواجه را ظالمانه کشتی در حالی که او از تو امان میخواست.
كارد از اشتاب كردى زیر خاك
از خیالى كه بدیدى سهمناك
کارد را از شدت وَهم و خیالِ ترسناکی که بر تو غالب شد در خاک پنهان کردی.
نك سرش با كارد در زیر زمین
باز كاوید این زمین را همچنین
اکنون سرِ آن خواجه همراه با آن کارد در زیر زمین مدفون است، همین قسمت زمین را بکنید تا هر دو پیدا شوند.
نام این سگ هم نبشته كارد بر
كرد با خواجه چنین مكر و ضرر
نام این سگ سیرت بر روی کارد حک شده، این ملعون با خواجه خویش اینگونه مکر و حیله بهکار برد.
ولوله در خلق افتاد آن زمان
هر یكى زنار ببرید(58) از میان
مردم همین که صدق کلام حضرت داود(ع) را دیدند، هنگامهای برپا کردند و به آن حضرت ایمان آوردند.
بعد از آن گفتش بیا اى داد خواه
داد خود بستان بدان روى سیاه
هم بدان تیغش بفرمود او قصاص
كى كند مكرش ز علم حق خلاص
حضرت(ع) فرمان دادند او را با همان کارد قصاص کنند. حیلة آن ملعون چگونه میتواند او را از علم حق نجات دهد؟
كشته شد ظالم جهانى زنده شد
هر یكى از نو خدا را بنده شد(59)
داستان میخواهد بگوید؛ گاهی انسان به جایی میرسد كه میتواند با دعای خود از قوای پنهان عالم استفاده كند و با دعای خود استعدادهای عالم هستی را به جوشش در آورد.