شتاب به سوی قیامت
حضرت میفرمایند: بارت را سبک کن تا به راحتی بتوانی مسیر این گردنه را طی کنی و آنچنان شوی که درون جانت طالب پیروی از دستورات حق باشد. به گفتهی شبلی؛ «الصوفی لایری فیالدّارین معاللهِ غیرالله»؛ صوفی در دو جهان جز خدا نبیند. و لذا خودی نمیبیند که بخواهد از میل خود پیروی کند. و در این حال اطاعت امر پروردگار تنها چیزی است که در زندگی برای او ارزش دارد.
حضرت علی(ع) در این فراز میفرمایند در دنیا بهگونهای موضعگیری كن كه سیر به سوی قیامت تمام افق روح تو را در برگیرد. در این شرایط بسیاری از چیزهایی که مانع این سیر است زمین میگذاری. سبكبالی روش كسی است كه به افقهای بلندِ ماوراء دنیا دل بسته است. اگر انسان قیامتی شد حتماً سبكبالانه حركت میكند، اصلاً مگر میشود مهمّ ما قیامت نباشد؟!
با توجه به زندگی قیامتی، خداوند خودش به انسان لطف میكند تا بفهمد اكثر گرایشهای ما گرایشهای خیالی و وَهمی است. و چون انسان فهمید آن گرایشها خیالی و وَهمی است خود به خود اهمیت آنها از چشمش میافتد و در نتیجه آنها را از دوش خود پائین میگذارد. بههمین جهت در ادامه میفرمایند:
«الْمُخِفُّ فِیهَا أَحْسَنُ حَالًا مِنَ الْمُثْقِلِ»؛
كسی كه سبكبار باشد نسبت به آنکه بار خود را سنگین کرده، در سیر به سوی قیامت و در عبور از عقبهی بلند دنیا، در حالت نیکویی قرار دارد.
كسی كه با هزاران خیال و وَهم و ترس از حرف مردم، و ترس از فقر، عملاً با بارهای سنگینی سیر میکند، جان میكَند تا یک قدم به طرف قیامت برود، نهایتش او در حدّ انجام واجباتِ سرودست شکسته دینداری میکند، هم میخواهد به سوی قیامتی برود که در نهایت صفا و گستردگی است، هم خیلی چیزهای دنیایی را میخواهد، خلاصه هم میخواهد خدا را داشته باشد هم خرما را. این شخص سنگین میرود و چقدر محرومیتها که به همراه دارد.
لذا حضرت در ادامه میفرمایند:
«وَ الْمُبْطِئُ عَلَیْهَا أَقْبَحُ حَالًا مِنَ الْمُسْرِعِ»؛
و آنكسی که كُند و سست حرکت میکند نسبت به کسی که با سرعت به سوی قیامت حرکت میکند، حال زشت و بدی دارد.
هم میداند که باید برای تمام اعمالش در قیامت حساب پس بدهد، و هم گرفتار امیال نفس امّاره است، و در کشاکش بین این دو بُعد از زندگیاش گیر کرده است. ولی آنکس که خود را از امیال نفس امّاره آزاد کرده، نهتنها به سوی معنویات میدود بلکه پرواز میکند. چون در دلش به غیر از حق چیز دیگری مقدار و ارزش ندارد که به آن التفات داشته باشد و از راه باز ماند. بعد میفرمایند:
«وَ أَنَّ مَهْبِطَكَ بِهَا لَا مَحَالَةَ إِمَّا عَلَى جَنَّةٍ أَوْ عَلَى نَارٍ»؛
چارهای نیست، این مسیر و این گردنه یا به جهنّم ختم میشود و فرود میآید یا به بهشت.
شما كه چارهای ندارید در رسیدن به قیامت، چرا چشمتان باز نشود و این مسیر را به زیباترین موقعیت ختم نکنید، موقعیتی که در عین وسیع بودن و داشتن ظرفیت وسیع، ابدی و پایدار است. إنشاءالله كه منزل اصلی و جدّی و مهم حیات ما، قسمت ابدیت ما باشد كه در آن شرایط، خودمانیم و خودمان، جدا از نیازهای دنیایی و ما فیها. امروز خودمان در حجاب اشیاء و اموال و عنوانها گم شدهاست، وقتی هستی خود را بر غیر بنا کنیم و از خود گم شویم، همهی توجّه ما به بیرون خودمان میافتد، انگار دهها نفر در جایی ایستادهاند و هر یک انگشت خود را به سویی دراز کرده و به ما میگویند، «در آنجا» که اصلاً معلوم نیست آنجا کجاست. به گفتهی مولوی:
این بدین سو، آن به آن سو می کشد
هر یکی گوید منم راه رَشَد
این تردد عقبه راه حق است
ای خنک آن را که پایش مطلق است
این شک و تردیدها همان گردنه و عقبهای است که باید با طی آن به سوی حق برویم، خوشا به حال آنکسی که پایش از آن شک و تردیدها آزاد است.
وقتی نظرمان از ابدیتمان به جای دیگر افتاد، همین پیراهن من ناخودِ من میشود، ولی خود را به عنوان خودِ من به من تحمیل میکند. در این حالت همین پیراهن نمیگذارد من با خودم باشم و خودِ بیکرانهی خود را بنگرم. در این فکر میروم که پیراهنی بپوشم كه مردم نگویند بیچاره است، و عملاً به ناخود نظر کردم و آن ناخود، من را از خودم میستاند. باید مواظب بود ناخودهای ما برایمان عمده نشود و عملاً قیامت كه محل دریافت خود است از دست برود.
شرط عبور از دنیا
وقتی نظرمان به ابدیتمان افتاد متوجّه حجاب تن میشویم که چگونه نظر افراطی ما به تنمان، ما را از گنج حضور در ابدیت محروم میکند. به گفتهی مولوی، در آن هنگام است که در خرابی خانة تن گنج وجود ابدی خود را مییابی و تیشهای برمیگیری و مردانه خانهی تن را خراب میکنی. در رابطه با موت اختیاری و یافتن جنبهی کمالی روح میگوید:
مرگ جو باشى ولى نه از عجز رنج
بلكه بینى در خراب خانه گنج
پس به دست خویش گیرى تیشه اى
مى زنى بر خانه بى اندیشه اى
حالا که مرگجو شدی، منتها نه از روی ناتوانی، بلکه از آن جهت که متوجه شدی در خرابی خانه تن گنج ابدیت ظاهر میشود، پس تیشهای به دست میگیری و بیمحابا بر خانه علایق مادی بدن میزنی.
كه حجاب گنج بینى خانه را
مانع صد خرمن این یك دانه را
زیرا مییابی که نظر به بدن و علایق دنیوی مانع دستیافتن به حقایق ابدی است و مییابی که مشغولشدن به دانهای تو را از خرمنِ انبوه باز میدارد.
پس در آتش افكنى این دانه را
پیش گیرى پیشه ى مردانه را
اى به یك برگى ز باغى ماندهی
همچو كرمى برگش از رز رانده ی
ای کسی که با مشغولشدن به یک برگ، از باغی محروم شدهای، تو مانند همان کرمی هستی که به یک برگ اکتفا کرده و از درخت انگور باز مانده.
چون كَرم این كِرم را بیدار كرد
اژدهاى جهل را این كِرم خَورد
اگر فضل و کَرم الهی این کِرم را پیدا کند، همین کرمِ حقیر، اژدهای جهل را میخورد و نفسِ امّاره به نفس مطمئنه تبدیل شده و اژدهای جهل را میبلعد.
كِرم كَرمى((40 شد پر از میوه و درخت
این چنین تبدیل گردد نیك بخت
در این صورت کرم به باغی پر از میوه و درخت تبدیل میشود. انسان نیکبخت نیز اینچنین دگرگون میگردد.
خانه بر كن كاز عقیق این یمن
صد هزاران خانه شاید ساختن
انانیت و نظر به دنیا را با تیشه عبادت و ریاضت ویران کن تا با عقیق حکمت و معرفتِ قلبی به بقای حقیقی واصل شوی.
گنج زیر خانه است و چاره نیست
از خرابى خانه مندیش و مایست
كه هزاران خانه از یك نقد گنج
میتوان كردن عمارت بى ز رنج
زیرا با بصیرتی که بهدست میآوری هزاران حالت معنوی به سراغ تو میآید.
عاقبت این خانه خود ویران شود
گنج از زیرش یقین عریان شود
لیك آنِ تو نباشد ز انكه روح
مزد ویران كردن استش آن فتوح
کسانی مالک این گنج میشوند که در این دنیا به «مرگ اختیاری» روی آورند، مزد ویرانکردن آن خانه فتوح و بصیرتِ نظر به ابدیت است.
چون نكرد آن كار، مزدش هست لا
لیس للإنسان إلاّ ما سعى
دست خایى بعد از آن تو كاى دریغ
این چنین ماهى بُد اندر زیر میغ
سپس دست خود را از روی ندامت به دندان میگزی که ای دریغا! چنین ماه منیری در زیر ابر پنهان بود.
من نكردم آن چه گفتند از بهى
گنج رفت و خانه و دستم تهى
خانه ى اجرت گرفتى و كرى (41)
نیست ملك تو به بیعى یا شرى
بر فرض که خانهای را در این دنیا کرایه کردی، بالاخره چون با خرید و فروش به دست نیاوردهای، مال تو نیست.
این كرى را مدتِ او تا اجل
تا در این مدت كنى در وى عمل
مهلت سکونت تو در خانه کرایهای جسم تا وقت فرارسیدن مرگ است، این خانه را به تو کرایه دادهاند که در آن به اعمال صالح بپردازی.
پاره دوزى مى كنى اندر دكان
زیر این دكان تو مدفون دو كان
اما تو ای انسان در دکان جسم به پینهدوزی مشغولی در حالی که در زیر آن دکان دو معدن و کانِ بهشت صفات و لقاء نهفته است.
هست این دكان كرایى زود باش
تیشه بستان و تكش را مى تراش
تا كه تیشه ناگهان بر كان نهى
از دكان و پاره دوزى وارهى
تا با ریاضت و عبادت از پینهدوزی گرفتار خیالات و آرزوهای دنیایی رهایی یابی و به حقایق معنوی ابدی متصل گردی و به غنای حقیقی برسی.
پاره دوزى چیست خوردن آب و نان
مى زنى این پاره بر دلق گران
هر زمان مى دَرَّد این دلق تنات
پاره بر وى مى زنى زین خوردنت
اى ز نسل پادشاه كامیار
با خود آ زین پاره دوزى ننگ دار
تو که از نسل معنوی حضرت خاتمالرسل(ص) هستی، به خود بیا و از این پارهدوزی خود را آزاد کن.
پاره اى بر كن از این قعر دكان
تا بر آرد سر به پیش تو دو كان
پیش از آن كاین مهلت خانه ى كرى
آخر آید تو نخورده زو برى
پیش از آنکه مهلت این خانه کرایهای به پایان رسد به کندنِ پِی آن خانه اقدام کن، وگرنه مهلت تمام میشود در حالی که هنوز از میوة معنوی آن بهرهمند نشدهای.
پس ترا بیرون كند صاحب دكان
وین دكان را بر كند از روى كان
تو ز حسرت گاه بر سر مى زنى
گاه ریش خام خود بر مى كنى
كاى دریغا آن من بود این دكان
كور بودم بر نخوردم زین مكان
اى دریغا بود ما را برد باد
تا ابد یا حسرتا شد للعباد
دریغا که دار و ندار ما را بادِ فنا با خود برد. و در این حال است که انسانهای غافل از معاد تا ابد حسرت میخورند که چرا در دنیا با توجه به حیات ابدی خود زندگی را سازماندهی نکردند.
غره شدن آدمى به ذكاوت و اندیشة خود و به دنبال علم غیب كه علم انبیاء است نرفتن، موجب میشود تا کرایهای و موقتبودن دنیا را نبینیم و آن را که حجاب ابعاد معنوی ما و عالم است محکم بچسبیم و در خرابی آن قدمی بر نداریم.
دیدم اندر خانه من نقش و نگار
بودم اندر عشق خانه بى قرار
بودم از گنج نهانى بى خبر
ور نه دستنبوى(42) من بودى تبر
در آن دنیا متوجه میشود که از گنج نهانی ابدیت بیخبر بوده وگرنه با تبرِ ریاضت و عبادتْ حجاب تن را خراب میکرد و به ابدیت خود مینگریست.
آه گر داد تبر را دادمى
این زمان غم را تبرا دادمى
آه که اگر در دنیا حق تبر را ادا میکردم و دکان تن را ویران میکردم، در این دنیا غم و حسرت از من دور بود.
چشم را بر نقش مى انداختم
همچو طفلان عشقها مى باختم
در دنیا مانند کودکان که فقط به نقشها دلباختهاند، به ظاهر دنیا مشغول شدم.
اگر کَرم خداوند برسد و انسان بیدار شود مییابد چگونه خود را مشغول محدودهی تن کرده بود، در حالی که اگر آن را خراب میکرد و ماوراء حجاب تن، به خود مینگریست، میدید که زیر این خانه هزار عقیق یمَنِ شهود و ارتباط با حق و حقیقت خوابیده است. و اگر تو همّت نکنی که از حجاب تن بگذری:
عاقبت این خانه خود ویران شود
گنج از زیرش یقین عریان شود
ولی دیگر در آن حال سرمایهی تو نیست، چون تو همّت نکردهای که در زندگی دنیایی از تن بگذری و به جان بیکرانهی خود دست یابی. ولی غمِ از دست دادن عقیقِ جان تا ابد برایت میماند.
میگوید در دکّان تن مشغول پارهدوزی و وصلهپینهی بدنت هستی، غافل از این که زیر این دکّان دو معدن و کان بزرگِ جنت صفات و لقاء و یا جمال و جلال الهی قرار دارد، سپس روشن میکند که پارهدوزی همان گرفتارِ خورد و خوراک تنشدن است و از تغذیهی جان باز ایستادن، و فرصت را از بین بردن و سپس دریغا، دریغا گفتن که چه اندازه میتوانست با توجّه به جانِ بیکرانه خود در صحنه بیکرانه ابدیت سیر کند.
چشم را بر نقش می انداختم
همچو طفلان عشق ها می باختم
حضرت امیرالمؤمنین(ع) در توصیه خود میخواهند ما چشم برنقشها نبندیم و از عقیقِ جان خود که منزل اصلیش قیامت است غافل نشویم و لذا میگویند: عزیز من! چه بخواهی، چه نخواهی محلّ فرود تو یا آتش است یا جنّت. «وَ أَنَّ مَهْبِطَكَ بِهَا لَا مَحَالَةَ إِمَّا عَلَى جَنَّةٍ أَوْ عَلَى نَارٍ»؛ حالا كه اینطور است، و حالا كه پذیرفتی مسیری طولانی و بلند در پیش رو داری و چه بخواهی و چه نخواهی باید آن را طی کنی، یك قلّهای است كه یا تو را به سوی آن هُل میدهند و میكشانند و به اجبار میبرند، و یا باید خودت با نشاط و با انتخاب خود بروی.
عوامل سیر به سوی نور قیامت
سپس میفرماید:
«فَارْتَدْ لِنَفْسِكَ قَبْلَ نُزُولِكَ وَ وَطِّئِ الْمَنْزِلَ قَبْلَ حُلُولِكَ»؛
پس قبل از قدم گذاشتن در آن راه و قبل از فرود آمدن به منزل ابدی، راهنما و چراغی در آن بیفروز که در ظلمات جاودانه نمانی.
در اسلام به ما میگویند، شما دل به دنیا نبندید ولی در دنیا زندگی كنید. حالا اگر با توجه به چنین برنامهای به شما بگویند خانهای را كه چند وقت پیش خریدهاید، هماکنون ارزان شده و به شما خبر از نزول دنیا را بدهند، چون دل شما به سوی عالم غیب و قیامت است، آیا این خبر شما را متوقف میكند، یا به راهتان ادامه میدهید؟ در چنین شرایط روحی که دل به سوی قیامت قرار دارد، هر اندازه دنیا را از شما بكَنند، جهت شما را متوقف نمیكنند، امّا كسی که جانش در دنیا فرو رفته است اگر همان خبر را به او بدهند، ویران میشود، گویا خودش را از او گرفتهاند. حال در نظر بگیرید اهل دنیا در قیامت چه حالی خواهند داشت، وقتی با شرایطی روبهرو شوند، که همه چیز خود را بر باد رفته میبینند. به همین جهت حضرت میفرمایند: «فَارْتَدْ لِنَفْسِكَ قَبْلَ نُزُولِكَ وَ وَطِّئِ الْمَنْزِلَ قَبْلَ حُلُولِكَ» قبل از فرودآمدن در منزل اصلی خود، راهنمایی در پیش بفرست و قبل از فرودآمدن در آن منزل آن را برای خود نرم و قابل استفاده گردان. «عقیدهی پاك»، «اخلاق نورانی»، و «عمل خداپسند»، آن نوری است که سالك باید پیشاپیشِ خود بفرستد. چون جان انسان با این چیزها نورانی میشود. و لذا در شرایطی که به سوی عالم غیب رهسپار است میتواند از عقیدهی صحیح و اخلاق کریمه و اعمال شرعی کمک بگیرد.
در روز قیامت عقیده صحیح، اخلاق فاضله و عمل صالح جلودار ما هستند و ما را به نور مقدس اصلی که همان «إلیهِ راجِعُون» است، جلو میبرند. عقیده پاك اصلاً نمیگذارد شما در دنیا فرو بروید و جهت جان شما را به طرف قیامت میکشد. و لذا آنچنان به دنیا نمینگرید که در آن متوقف شوید و از سیر خود باز بمانید. در روایت داریم بعضیها روی پل صراط متوقف میشوند. از طرفی پل صراط از متن جهنّم رد میشود تا به بهشت برسد، حالا اگر كسی روی پل صراط ماند، عملاً در جهنّم مانده است. و به همان اندازه که به دنیا توجه کرده، در آن دنیا بر روی صراط متوقف است و عملاً گرفتار آتش است، چون تمامِ توجّهِ جانِ خود را به بهشت و انوار الهی نینداخته تا به سرعت از صراط رد شود.