مشکل کجاست؟
شما قبول دارید كه محدود به بدن نیستید، و نیز قبول دارید كه ابدی هستید همچنانکه میدانید در ابدیّتِ خود، خودتان هستید و خودتان، و در آن عالم هرکس در گرو آن چیزی است که برای خود کسب کرده است، یعنی قبول دارید «كُلُّ نَفْسٍ بِما كَسَبَتْ رَهینَةٌ»؛ همه در رهن شخصیتی هستند که خودشان برای خود شکل دادهاند. و به عبارت دیگر هرکس درگیر وجود خودش میباشد. همهی این موضوعات را قبول داریم، آنچه کار را مشکل میکند غفلت از این موضوعات است، و این كه چیزی مهمّ ما بشود که آن چیز مهم واقعی ما نباشد، و خیالات و رقابتها و مقایسهها، افق اصلی زندگی را در منظر ما ضعیف و بیرنگ کند. امام(ع) برای نجات از این غفلت به ما تذکّر میدهند: «وَ اعْلَمْ أَنَّ أَمَامَكَ عَقَبَةً كَئُوداً»؛ بدان که روبهروی تو گردنهی بلندی است؛ آری گردنه است، نه جادّهی صاف. حتماً نظرتان هست قبلاً فرمودند:«وَ اعْلَمْ أَنَّ أَمَامَكَ طَرِیقاً ذَا مَسَافَةٍ بَعِیدَةٍ وَ مَشَقَّةٍ شَدِیدَةٍ»؛ در مقابل تو جادّهای است طولانی و همراه با مشقّت فراوان، که اگر از سختی و مشقّت آن غافل شوی خود را مشغول یک زندگی عادی میکنی و در آن صورت دغدغههایت، مدل لباس و دکور ساختمانمان میشود. در آنجا عرض شد طی مسافتِ انسانی كه حسود است، برای خروج از حسادت، طیکردن مسافت سختی است. فرمودند: باید از رذایل و افکار باطل خود را خارج کنی. حالا میفرمایند: فرزندم! گردنهی بلندی جلوی تو است، این گردنه عبارت است از این كه باید از دنیا بدرآیی و به قیامت سیر کنی. در فراز قبل صحبت از راهی بود که باید در آن راه از خودِ مادون به خودِ برتر سیر کرد، در این فراز میفرمایند: فرزندم! گردنهای در پیش داری، كه باید قبل از اینكه به اجبار به قیامت فرو روی با طی آن گردنه، خودت را از دنیا به سوی قیامت ببری. در جایی دیگر میفرمایند: «أَخْرِجُوا مِنَ الدُّنْیَا قُلُوبَكُمْ قَبْلَ أَنْ تُخْرَجَ مِنْهَا أَبْدَانُكُم»؛(37) دلهاى خود را از دنیا بیرون برید پیش از آنكه بدنهاتان را از آن بیرون برند.
در قرآن كریم داریم:
«وَلَوْ تَرَى إِذْ یَتَوَفَّى الَّذِینَ كَفَرُواْ الْمَلآئِكَةُ یَضْرِبُونَ وُجُوهَهُمْ وَأَدْبَارَهُمْ وَذُوقُواْ عَذَابَ الْحَرِیقِ»؛(38)
و اگر ببینى آنگاه كه فرشتگان جان كافران را مى ستانند، چگونه بر چهره و پشت آنان مى زنند و میگویند عذاب سوزان را بچشید.
این افراد نمیخواهند به طرف قیامت بروند، و لذا ملائکهی دنیا با زدن به پشتشان آنها را به طرف برزخ و قیامت هُل میدهند، و ملائکهی برزخی بر عکسِ ملائکه دنیا، به سر و صورت این افراد میزنند و به برزخ و قیامت راهشان نمیدهند به این معنی که شما شایستهی اینجا نیستید و قیامتی نشدهاید و از عقبهی کئودِ عبور از دنیا به سوی قیامت نگذشتهاید.
چگونگی دلکندن از دنیا
مثلاً؛ كسی یك ساعت خیلی دوستداشتنی و گرانقیمتی به شما هدیه می دهد، وقتی در قایقی در وسط دریا هستید ناگهان قایق تكانی میخورد و ساعت در آب میافتد، ساعت جایی میافتد كه درآوردن آن محال است. حالا یا باید ساعت را از آب درآوری یا از آن دل بكنی؟ میدانی كه هیچوقت نمی توانی ساعت را در آن عمق دریا از آب درآوری، امّا ناخودآگاه از قایقران میخواهی همانجا متوقف شود، نمیدانی چهکار کنی، میخواهی از ساعت دل بكنی ولی خیلی سخت است. چون دل در این ساعت فرورفته است. فلز و شیشهی ساعت كه فلز و شیشه است، دل در تصوری كه از این ساعت داشت فرو رفته، برای خود شخصیّتی را جستجو میکنی که آن شخصیت با آن ساعت گره خورده بود و در رهن و گرو آن ساعت بود. حالا حساب كنید با میل شدید به آن ساعت، خودِ بیساعتِ خود را هم نمیتوانی بپذیری، به عبارت دیگر طوری با آن ساعت بودهای که بیساعت، خودت نیستی. حالا اگر با این روحیه بدون آن که دل از ساعت بکَنی، به ساحل بیایی، چقدر ساحل برایت سخت است؟ چه ساحلی! دیگر این ساحل برای شما عذاب است، چرا؟ چون كه خودت را بیساعت، در ساحل قبول نداری. امّا اگر پذیرفتی كه ساعت خوبی بود و حالا رفت، دلكندن از آن ممکن است سخت باشد ولی عملی میشود، در این حالت توجّه خود را از ساعت میكَنی و میگویی: خوب دیگر شد! اگرچه راحت نیست، امّا ممكن است. ولی آنجایی كه دل خود را از ساعت نكندی و خود را بدون ساعت نتوانستی بپذیری، در واقع با خودت قهر كردهای، و خودت برای خودت هیچ به حساب میآیی و عملاً هیچبودن خود را داری می بینی. خوب حالا کلِّ زندگی هم همینطور است. شما مسلّم با امثال ساعت و خانه و ماشین به قیامت نمیروید، همچنان که با پست و مقام و شخصیّت و جوانی و فرزند و اطّلاعاتتان به آنجا نمیروید، فقط با عقیدهتان در قیامت هستید، عقیده یعنی چیزی كه از نظر قلبی با آن گره خوردهاید.
شما به ساعت فلزی گره نخورده بودید، به تصور خودتان نسبت به ساعت گره خورده بودید. آن چیزی كه به آن گره خورده بودید، خلأ مَلكهی علاقه به ساعت بود. در ساحل چیزی که شما را عذاب میدهد ملكهی علاقه به ساعت است، چون در آن حال آن ساعت که جواب آن ملکه بود فعلاً نیست، حالا اگر كسی در این دنیا دوستیاش نسبت به دنیا فعّال باشد، آیا از قلّهای که باید به سوی قیامت سیر کند بالا میرود؟ این شخص حتّی وقتی هم که مُرد، باز در دنیا است ولی بدون داشتن دنیا. این شخص باز در جان و روان خود ساعت خود را میخواهد، ولی بیساعت است، حال وقتی با مرگْ همهی دنیا از دستش رفت، ببینید چه فشاری به او میآید. وقتی قایقران كمكم از آن محلّی كه ساعت در آب افتاده بود دور میشود، آتش به جان طرف میخورد، دلش میسوزد، آه میكشد. در آن حال ساحلی كه برای همه محلّ نجات از طوفان دریا است برای او محلّ عذاب میشود. چون او طوری نسبت به ساعت دلسپرده گشته که دیگر بدون ساعت با خودش نیست، با بیخودش همراه است، آن ساعت، او را از خودش گرفته است.
از خود بپرسید مهمّ شما چیست؟ اگر مهمّتان ساعت بود، همین مهمِّ نامهمّ، مهمّ حقیقی را از شما گرفته است. اگر مهمّ شما مقام یا دنیا یا بدن یا مدركتان شد، همه اینها گرفتنی است، گردنهای در پیش دارید و آن را طی خواهید كرد كه همهی اینها را باید بگذاری، در آن صورت خود را گذاردهای. اگر آن شخص در وسط دریا از ساعت دل بكند و با آن حالت به ساحل بیاید، گردنهی بلند را طی كرده است. سخت است ولی این دلکندن همان عبورکردن از گردنه است، حالا ماندن در ساحل برایش سخت نیست. میفهمد كه بیساعت باز میتواند خودش باشد. اگر یك روزی شما به لطف و كرم خدا خودتان را اینگونه یافتید كه بیدنیا باز هستید و توانستید خودتان را بیدنیا بیابید و قبول كنید، ورود خوبی برای شما واقع شده و عملاً با سبکباری گردنهی زندگی را پشت سر گذاردهاید.
اتحاد ناخود با خود
گاهی بدون دنیا از خود تصوری نداریم و خود را بدون دنیا نمیتوانیم بپذیریم. چه اندازه سخت و تنگ است این نوع زندگی! مثلاً اگر به دانشجوی یکی از دانشگاههای مهم بگویند تو دانشآموز دبستان هستی و در آن صورت فشار به او آمد، این بدینمعنی است که او بدون دانشجو بودن، خود را قبول ندارد. برای او در آن شرایط دانشجونبودن یعنی موجودنبودن. گاهی علفهای هرز در كنار گُلِ گلدان چنان رشد میكند و ریشه میدواند كه ریشهاش با ریشه گل گره میخورد، حالا اگر بخواهی این علفهای هرزه را بكنی مجبوری گل را هم بكنی، در حالیکه بنا نداری گل را بكنی. هرگاه علف هرز جزء شخصیت گل شود، آنوقت هر چه خواستیم گل را ببینیم، علف هرز نیز خود را مینمایاند. به صورت مهمانی در آمده که صاحبخانه را میخواهد از خانه بیرون کند. غفلت از قیامت، قلب را اینچنین با دنیا گره میزند، به طوریکه بیدنیا خود را به رسمیت نمیشناسد.
بعضی از صفات و گرایشها و میلها آنچنان با شخصیت ما گره میخورد كه اگر بخواهیم آنها را از خود جدا کنیم باید خودمان را ناخود كنیم و نمیتوانیم.
خیلی عجیب است! از خود بپرسیم چه كسی هستیم؟! گاهی انسان جز شهوت و هوس نیست. برای خود ماورای شهوت و میلهای نفسانیاش هیچ وجهی را در خود نمییابد. این شخص نمیتواند از میل نفسانی و شهوترانیاش جدا شود. گاهی انسان ماورای پول و دنیا هیچ وجهی برای خود نمییابد، چون واقعیتی برای خود ماورای دنیا نمیشناسد. حالا آیا این شخص میتواند عقبه کئودِ دنیا را با سبکباری طی كند؟ وقتی او را تکویناً به سوی قیامت میكشانند، ببینید به چه مشكلی میافتد. خواه جوان باشد خواه پیر، فقیر باشد یا غنی، به اندازه طیِّ اختیاری عقبة دنیا، رونده به سوی مقصد خود میباشد، غیر از این هر چه هست دنیاست، میهمان ناخواندهای است که به جای صاحبخانه نشسته به طوری که ناخودِ ما به جای خودِ ما به میدان آمده است. چه فرقی میكند بنده جارو دستم باشد یا قلم، تا از دنیا بیرون نیامدهام، هر دوی آنها دنیا است. چه فرقی میكند كه مقصدم رضایت نظر شما باشد یا ارضای میل نفسانی خودم؟ باز هم هنوز دنیاست، من كه بالاتر نرفتم.
حضرت علی(ع) به ما خطاب میكنند: «وَ اعْلَمْ أَنَّ أَمَامَكَ عَقَبَةً كَئُوداً»؛ مدام به خودت بگو: گردنهی بلندی در پیش خود داری و باید آن را طی كنی، پس شرایط طیکردن آن را، در زندگی ایجاد کن. قرآن خطاب به منکران زندگی ابدی میفرماید: «فَلَا اقْتَحَمَ الْعَقَبَةَ، وَمَا أَدْرَاكَ مَا الْعَقَبَةُ، فَكُّ رَقَبَةٍ»؛((39 عقبه و گردنهی نَفَسگیر را طی نکرده، چه میدانی از آن عقبه، آن عقبه عبارت است از آزادکردن گردن.
شما هنوز خودتان را آزاد نكردهاید، پس عقبه را طی نكردهاید، از خودتان آزاد نیستید. طی عقبه یعنی آزاد كردن این گردن، یعنی آزادی خود از خود. كار مشكلی نیست هرچند جادّه صافی هم نیست، آری وقتی انسان تلاش كند و نتیجه بگیرد، آن تلاش آسان است. عمده آن است که انسان دستورالعمل طی راه را حکیمانه بنگرد.
وقتی باید گردنهی آزادشدن از خود را طی كنی، اگر سنگین بار باشی، آیا میتوانی این گردنه را به راحتی طی نمایی و یا به سختی میافتی و لذا از ادامهی راه منصرف میشوی؟ نباید بگوئیم فعالیتهای دینی و انجام وظایف شرعی سخت است، از خود بپرسیم چرا طوری زندگی میکنیم که در آن زندگی انجام دستورات پروردگارمان برایمان سخت شده است؟