خصوصیت طی مسافت در دین
دوباره فرمایش امام علی(ع) را میخوانیم تا با این مقدمه قلب با آمادگی بیشتر آن را بگیرد. میفرمایند:
«وَ اعْلَمْ أَنَّ أَمَامَكَ طَرِیقاً ذَا مَسَافَةٍ بَعِیدَةٍ وَ مَشَقَّةٍ شَدِیدَةٍ»؛
فرزندم! بدان كه در مقابل تو راهی است كه اولاً؛ بلند و طولانی است. به بلندی از تو تا خدا، خدا كجا و ما كجا! مگر ما نمیخواهیم به همان معنایی كه دین گفته است، به خدا نزدیک شویم؟ پس خیلی باید از خودمان به در آییم و این مسافت از خود درآمدن و تماماً بنده حق شدن خیلی طولانی است. گفت:
رهرو منزل عشقیم و ز سر حدّ عدم
تا به اقلیم وجود این همه راه آمده ایم
ثانیاً؛ طی این راه دارای مشقت و سختیهایی است، چون همچنان که مستحضرید باید از خودمان درآییم. آیا از این سختتر راهی وجود دارد؟! انسان باید از خودش به عنوان یك موجود زمینی با هزاران آرزوی دنیایی به در آید. عموماً انسان حاضر است هزاران مسافت را در زمین طی كند ولی به او نگویند باید از كبر خود درآیی و به سوی تواضع سیر كنی. ولی ما سالكیم، باید برویم، و رفتن هم رفتن زمینی نیست، رفتن از زمین است ولی نه به سوی زمین،به سوی مراتب عالیتر از آنچه در آن هستیم، و به سوی عالَمی برتر از زمین، حسد را در نظر بگیرید؛ فرض بگیرید تا حالا حسود بودهایم. خداوند ابتدا انسان را همراه با چنین ضعفهایی میآفریند ولی میخواهد با تلاش خود از حسادت درآییم. قرآن میفرماید:
«إِنَّ الْإِنسَانَ خُلِقَ هَلُوعًا، إِذَا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعًا»(17)
به راستى كه انسان سخت حریص خلق شده است، چون صدمه اى به او رسد عجز و لابه كند.
انسان حریص و بیقرار و کمصبر آفریده شده، و چون سختی به او برسد بیتاب خواهد شد و از سکینه و آرامشِ لازم در مقابل سختیها در ابتدای امر بیبهره است. حالا وقتی میخواهیم از این نوع ضعفها مثل حسادت كنده شویم، تلاش میخواهد. برای خارج شدن از حسادت انسان باید به جای اینكه نتواند ببیند كسی چیزی دارد، به جایی برسد که در مقابل دارایی دیگران راحت باشد و اصلاً در هیچ كجای روحش آرزو نکند ای كاش او چنین امكاناتی را نداشت. اولش ممكن است سخت باشد، ولی این كه انسان از ضعف حسادت به انسان غیرحسود تبدیل شود، سیر از ظلمات است به سوی نور، و معنی ابتدایی سلوک همینها است. البته این نوع سیرها، سیر اولیه است، و عبور از حجب ظلمانی کاملاً مشخص است. اگر كمی فكر كنیم خواهیم دید چقدر زشت است که انسان نتواند ببیند دیگری مقداری آجر و سنگ و آهن، در قالب یک خانه دارد. این روحیه به جهت آن است که انسان هنوز دنیا برایش اهمیت دارد و انوار عالم غیب را نمیشناسد. اگر كسی بخواهد با این چیزها که همهاش دنیاست خود را مهم كند عملاً از اصل اصیل خودش غافل شده است. این چیزها هیچ ربطی به حقیقت انسان ندارد، مهم شدن با این چیزها، مهمشدن با سایههای ذهنی است، هرچه در این دنیا وجود دارد همینطور است، سنگ و خاک است، و سالك كسی است كه به راحتی از اینها عبور کرده باشد، اصلاً اینها را چیزی نمیبیند، تا بگوید ای كاش من داشتم و او نداشت. این بدبختی بزرگی است برای انسان كه اگر كسی آجر بیشتری داشته باشد اولاً: غصه بخورد كه چرا من ندارم. ثانیاً: بگوییم ای كاش او هم نداشت. آیا اصلاً این روح میتواند به آسمان نظر كند؟ آیا میتواند سالك باشد؟ او كه تمام توجه روحش به آجر و سنگ است، اصلاً سالك نیست، چون راه نیفتاده است. او اگر صدهزار ركعت نماز هم بخواند، در سلوک خود مُرده است چون میخواهد فلانی دنیا را نداشته باشد و خودش داشته باشد، برای همین هم پیامبر خدا(ص) میفرمایند: حسود بر قضای الهی خشمگین است.(18) كسی كه چنین صفاتی دارد مسلم بوی بهشت به مشامش نمیرسد.
در اسلام صوفیگری نداریم، پس هیچ اشكالی ندارد كه انسان خانه و امکانات زندگی داشته باشد و از آنها به عنوان بستر عبادت الهی استفاده کند و آنها را وسیله سیر و سلوک خود قرار دهد، عمده آن است که جایگاه زندگی دنیایی را فراموش نکنیم. یكی از بزرگان میگوید: «کسی که تلاش دارد فقط نو بپوشد، اسیر است و کسی هم كه تلاش دارد فقط كهنه بپوشد او نیز اسیر است، ولی آنكه تلاش دارد هر چه پیش آید بپوشد، آزاد است». سالك كسی است كه از این خواستنها آزاد است، چون دائم نظر به مقصد متعالی خود دارد. شما در این دنیا سالك هستید و هر روز كه سیر نكنید از فلسفه وجودی خود خارج شدهاید چون حقیقت شما در این دنیا، سلوك است، پس هر روز که جان شما به سوی مقصد متعالیتان سیر نکند، در آن روز مردهاید.
امیرالمؤمنین (ع) میفرمایند:
«مَنِ اعْتَدَلَ یَوْمَاهُ فَهُوَ مَغْبُونٌ، وَ مَنْ كَانَتِ الدُّنْیَا هَمَّهُ اشْتَدَّتْ حَسْرَتُهُ عِنْدَ فِرَاقِهَا، وَ مَنْ كَانَ غَدُهُ شَرّاً مِنْ یَوْمِهِ فَهُوَ مَحْرُومٌ، وَ مَنْ لَمْ یُبَالِ بِمَا رُزِیَ عَنْهُ مِنْ آخِرَتِهِ إِذَا سَلِمَتْ لَهُ دُنْیَاهُ فَهُوَ هَالِكٌ، وَ مَنْ لَمْ یَتَعَاهَدِ النَّقْصَ مِنْ نَفْسِهِ غَلَبَ عَلَیْهِ الْهَوَى، وَ مَنْ كَانَ فِی نَقْصٍ فَالْمَوْتُ خَیْرٌ لَه»(19)
«هر كسى دو روزش برابر باشد مغبون است، و هر كه دنیا، همّت او باشد هنگام مرگ، سخت افسوس خورَد، و هر كه فردایش بدتر از دیروز است، محروم است، و هر كه با تأمین دنیایش باكى از نقص و كمبود آخرتش ندارد نابود است، و هر كه نقص خود را رسیدگى نكند هوس بر او چیره شود، و هر كه در كاستى است، مرگ براى او بهتر است.»
سیر به سوی ناکجاآباد!
در روایت داریم كه روز قیامت فرد نگاه میكند به زندگی دنیاییاش، میبیند كه اكثر وقتها مرده بوده است، فقط در سجدههایش زنده بوده - چون بهترین حالت بنده در سجده است- بنده در سجده میگوید: «سُبْحَانَالله»؛ و از طریق این ذکر توجه قلب را از دنیا به سوی حقیقت سبحاناللّهی حضرت حق میاندازد، و در نتیجه به ذلت خود مینگرد و از این طریق تا نزدیکی به جلال الهی خود را جلو میبرد، و به واقع این یک سیر اساسی است به سوی مقصدی متعالی. وقتی توجه ما به فرش خانهمان میافتد میگوئیم چه فرش خوبی! این توجه و سیر یک سیر حقیقی به سوی مقصدی واقعی نیست، اما وقتی میگوئیم: «سُبْحَانَالله» قلب ما به سوی حق، از آن جهت كه سبّوح و بلند مرتبه است، سیر میكند، آن هم سیر وجودی و نه سیر مفهومی.
همینكه میگوییم: «سُبْحَانَ رَبِیَّ الْاَعْلَی وَ بِحَمْدِهِ» چشمِ قلب متوجه بلند مرتبه بودن پروردگارمان میشود که بسی اعلا و قابل ستایش است، و خود را در تماشای زیباییهای او میبینیم و از این طریق قلب جهت میگیرد و سیر میکند، به طوریکه دیگر دلش نمیآید سر از سجده بردارد و خود را از این سیر و از این تماشا محروم کند. در حالی که وقتی میگویید: «چه فرش خوبی!» سیری نکردهاید، چون جایی نرفتید، در همان زمینی كه بودید، باز هستید. آری؛ در توهّم و خیال خود یك وجه مطلوبی برای آن فرش در نظر گرفتید و قلب را متوجه آن وجه مطلوبِ وَهمی كردید، ولی آن وجه مطلوب یک وجه واقعی نیست تا قلب حقیقتاً از نور آن سیراب شود، ولذا سیری واقع نشده است. دقیقاً مثل این است كه توجه قلب از سنگی به سنگ دیگر منتقل شود، اما وقتی كه گفتید: «الله اكبر!» و قلب را متوجه كبریایی حق نمودید، به واقع این سیر در جان شما واقع شد، و از عالم مادون به عالم برتر سیر کردید، و چون کبریائی الهی حدّ ندارد، هر چقدر بروی، سیر کردهای، اما در توجه قلب به فرش كجا سیر کردهای؟ صورت وَهمی فرش در ذهن ما که یک حقیقت بینهایت نیست، سیر به ناکجاآبادی است بیثمر و پوچ، چون شأن قلب توجه به حقایق بالا بود، حالا ما آن را متوجه عوالم سفلی نمودیم. برعکس؛ عباداتی که خداوند به بشر هدیه کردهاست، تماماً سیر است، در عبادات نظر به خدا دارید و در منظر خود پیامبر و امام(ع) را مجسم میکنید. خدا، یعنی افق هستی و اصل اساس وجود و کمال، و پیامبر و امام(ع) یعنی افق انسان. در واقع با نظر به خداوند، به كمالِ بینهایت نظر دارید، و با نظر به پیامبر و امام(ع) به بینهایت انسانیت نظر داریم که راه ارتباط با خدا میباشند. اگر در جایی این دو افق مدّ نظر نبود، بدانید آنجا سخن دین مطرح نیست.
نماز؛ سیر به سوی حق
در ابتدای نماز، «الله اكبر» میگویید، آرامآرام به سوی نور کبریائی خداوند سیر میكنید، به تشهد میرسید، در ابتدای تشهد نظر به وحدانیت و یگانگی حق، به عنوان قطب قلب هر انسان توجه میكنید و میگویید: «اَشْهَدُ اَنْ لاالَهَ اِلّا الله» و سپس از سیر منالحق منتقل میشوید به سیر الیالخلق مع الحق، و در منظر خود تعین توحید الهی را در جمال بنده کاملش یعنی رسولخدا(ص) میبینی و میگوئی: «اَشْهَدُ اَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُه» پس در واقع میبینی که آن حضرت نشان از او دارد که میگویی «رسوله»، هم عبودیت الهی در همهی حرکات و سکنات او نمایان است، و هم پیامآور توحید الهی است، آری نظر به پیامبر(ص) یک نحوه نظر به حق است. سپس نظر به عباد صالح خدا میكنید و میگویید: «السَّلامُ عَلَیْنَا وَ عَلَی عِبَادِ اللهِ الصَّالِحِین» از این طریق بر مسیری که مسیر اسلام است و ما هم در آن هستیم، سلام میکنیم و به عباد صالح یعنی ائمه معصومین(ع)؛ که تجسم عینی مسیر اسلاماند، سلام میکنیم به همان عباد صالحی که حضرت ابراهیم(ع) از خدا میخواهد كه به آنها ملحق شود. پس معلوم است یك عدهای به عنوان حقایق متعالی در عالم هستند و میشود به سوی آنها سیر کرد و حضرت ابراهیم(ع) هم آنها را میشناسد كه از خدا تقاضا میكند به آنها ملحق شود. قرآن از زبان حضرت ابراهیم(ع) میآورد که از خدا تقاضا میكند: «رَبِّ هَبْ لِی حُكْماً وَ اَلْحِقْنِی بِالصَّالِحِین»(20) «پروردگارا به من دانش و حکمت عطا كن و مرا به صالحان ملحق فرماى». بعد در سیر «من الحق الی الخلق» با مؤمنینی که نشان از حق دارند روبهرو میشوید و میگویید: «اَلسَّلامُ عَلَیْكُمْ وَ رَحْمَةُالله وَ بَرَكاتُهُ» سلام و رحمت و برکات خدا بر شما باد.
با مثال نماز میخواستم عرض كنم سلوك یا توجه به حق است، یا توجه به انسان كامل، اعم از پیامبر(ص) و یا ائمه معصومین(ع). و یا توجه به مؤمنین، که همه آنها به حق برمیگردد، حال یا در آینه وجود مخلوق متوجه حق میشوید که این سیر «من الخلق الی الحق» است، و یا در آینهی وجود حضرت پروردگار متوجه جمال حق در جلوات آیات الهی میشوید که سیر «من الحق بالحق الی الخلق » است، در هر صورت در همهی مراحلِ سیر، جهت قلب به سوی حق است.
بس که هست از همه جا ، از همه سو، روی به تو
به تو برگردد اگر راهروی برگردد
حالا با این مقدمه طولانی ملاحظه كنید ببینید امام(ع) میخواهند ما را به کجاها سیر دهند. که میفرمایند: «وَاعْلَمْ أَنَّ أَمَامَكَ طَرِیقاً ذَا مَسَافَةٍ بَعِیدَةٍ وَ مَشَقَّةٍ شَدِیدَةٍ» در مقابل تو راهی است طولانی، طولانی به اندازه سیر از خود به سوی كبریایی خدا، به سوی همنشینی با انسان كامل و همراه با سختیهای زیاد، به اندازه سختی خارج شدن از کبر و غضب و حسادت و امثال آنها.