سیری به سوی بیکرانگی جان
«یَا بُنَیَّ اجْعَلْ نَفْسَكَ مِیزَاناً فِیمَا بَیْنَكَ وَ بَیْنَ غَیْرِكَ فَأَحْبِبْ لِغَیْرِكَ مَا تُحِبُّ لِنَفْسِكَ وَ اكْرَهْ لَهُ مَا تَكْرَهُ لَهَا وَ لَا تَظْلِمْ كَمَا لَا تُحِبُّ أَنْ تُظْلَمَ وَ أَحْسِنْ كَمَا تُحِبُّ أَنْ یُحْسَنَ إِلَیْكَ وَ اسْتَقْبِحْ مِنْ نَفْسِكَ مَا تَسْتَقْبِحُهُ مِنْ غَیْرِكَ وَ ارْضَ مِنَ النَّاسِ بِمَا تَرْضَاهُ لَهُمْ مِنْ نَفْسِكَ وَ لَا تَقُلْ مَا لَا تَعْلَمُ وَ إِنْ قَلَّ مَا تَعْلَمُ وَ لَا تَقُلْ مَا لَا تُحِبُّ أَنْ یُقَالَ لَكَ وَ اعْلَمْ أَنَّ أَمَامَكَ طَرِیقاً ذَا مَسَافَةٍ بَعِیدَةٍ وَ مَشَقَّةٍ شَدِیدَةٍ وَ أَنَّهُ لَا غِنَى بِكَ فِیهِ عَنْ حُسْنِ الِارْتِیَادِ وَ قَدْرِ بَلَاغِكَ مِنَ الزَّادِ مَعَ خِفَّةِ الظَّهْر».
اى فرزندم! خود را ما بین خود و دیگران ملاك و میزان قرار ده، پس براى دیگران آنچه را بپسند كه براى خود مى پسندى، و بر دیگران مپسند آنچه را كه برخود نمى پسندى، بر دیگران ستم روا مدار همان طورى كه نمى خواهى بر تو ستم شود، و نیكى كن چنان كه دوست دارى بر تو نیكى شود، آنچه را كه از دیگرى ناپسند مى شمارى، از خود ناپسند شمار، و از مردم خوشنود باش بدانچه كه خوشنود مىشوی براى آنها از طرف خودت، آنچه را كه نمى دانى مگو هر چند كه دانسته هاى تو اندك است، و آنچه را كه دوست ندارى در باره تو بگویند، تو نیز مگو. و بدان كه پیشاپیش تو راهى است دراز، و رنجى جانگداز، و تو بى نیاز نیستى در این تكاپو از جستجو كردن به طرزى نیكو. توشه خود را به اندازه گیر چنانكه تو را رساند و پشتت سبك ماند.
حضرت امیرالمؤمنین(ع) در ادامه نصایح و دستورالعملهای حکیمانه به فرزندشان میفرمایند: در راستای هرگونه قضاوت و داوری که میخواهی نسبت به دیگران انجام دهی، همواره خود را در نظر بگیر، و با چنین توجهی هرچه را برای دیگران میخواهی همان را برای خود دوست داشته باش و آنچه را برای دیگران نمیخواهی همانی باشد که برای خود نمیخواهی. تا از این طریق یک نحوه اتحاد روحانی بین تو و بقیة انسانها برقرار شود و جانت وسعت یابد و از زندان تنگ خودخواهی و فردگرایی آزاد گردی.
جان انسان به جهت مجردبودنش محدود به هیچ مکان و زمانی نیست و لذا وسعت آن بیکرانه است، حال اگر انسانها در انتخاب خود سعی کنند مطابق بیکرانگی روحشان عمل کنند، در واقع به جانشان جفا نکردهاند و آن را در جای خود قرار دادهاند.
در راستای آزادکردن جان از محدودیتها و تنگناهای روانی در ادامه توصیه میفرمایند: «ظلم نکن، همچنان که نمیخواهی به تو ظلم شود» تا مرزها و دوگانگیها که سخت آزاردهنده است و موجب کینه و حسد میشود، و منشأ خاطرات آزاردهنده است، همگی از صحنة روح و روان انسان رخت بربندد و نیز میفرمایند:
«وَ أَحْسِنْ كَمَا تُحِبُّ أَنْ یُحْسَنَ إِلَیْكَ»
همچنان که دوست داری برخورد دیگران با تو محبتآمیز و نیکو باشد، تا بتوانی از منظر دوستی به دیگران، با آنها ارتباط داشته باشی، خود نیز با چنین ارادهای با دیگران برخورد کن، تا ببینند در سراسر قلب تو کوچکترین لکة کدورتی نسبت به آنها وجود ندارد.
«وَ اسْتَقْبِحْ مِنْ نَفْسِكَ مَا تَسْتَقْبِحُهُ مِنْ غَیْرِكَ»
حال که میخواهی در دشت جان انسانها به زیباترین شکل به تماشا وارد شوی، پس هر آنچه را برای خود نمیپسندی و نمیخواهی خودت به آن آلوده باشی، برای دیگران مپسند، و تلاش کن دامن بقیه نیز از آلودگیها مبرا باشد، زیرا گمشدة انسانها محبتی است که با آلودگیها هرگز رخ نمینماید و حتی امر به معروف و نهی از منکر بین مؤمنین در راستای محبت هرچه بیشتر به همدیگر است و برای این است که بتوانند عوامل یگانگی را پایدار دارند و زمینة دوگانگیها را از دامن یکدیگر پاک کنند.
«وَ ارْضَ مِنَ النَّاسِ بِمَا تَرْضَاهُ لَهُمْ مِنْ نَفْسِكَ»،
بنگر و عوامل خوشنودی و رضایت جان خود را بشناس، آنگاه سعی کن با ایجاد همان خشنودیها در دیگران، عملاً خوشنودی خود را به دیگران هدیه دهی، کاری کن که منشأ فوران خوشنودی برای دیگران باشی. وقتی از سایهی سیاه خودبینی و خودخواهی و خودپرستی متنفر شدی و خواستی از آن رهایی یابی، یک راه جلو تو باز میشود و آن اینکه هرچه تو را خوشنود خواهد کرد، همان از طرف تو به مردم برسد، و نیز راضی و خوشنود باش که از طرف مردم همان به تو برسد بدون آنکه از مردم انتظارهای زیاد داشته باشی. همانطور که انتظار داری مردم موقعیت تو را درک کنند و از تو انتظار زیاد نداشته باشند.
راستی که تذکر فوق جهت نجات از حجابهای خودبینی و خودخواهی و خودپرستی چقدر راهگشا است، که انسان دائماً خود را جای مردم قرار دهد.
هنر شناخت نادانیها
حضرت در ادامه میفرمایند:
«وَ لَا تَقُلْ مَا لَا تَعْلَمُ وَ إِنْ قَلَّ مَا تَعْلَمُ»؛
آنچه را كه نمیدانی نگو، و اگر آنچه میدانی كم و اندک است، باز مگو.
ما به همان اندازه که وظیفه داریم انسانها را از حقایق آگاه کنیم، وظیفه داریم آگاهیهای ناقص به انسانها ندهیم و در مواقعی که دانایی ما در موضوعی ناقص است باید سکوت کرد حتی اگر به جهت اینكه چیزی نمیگوییم گمان كنند به کلی علم نداریم.
آری! آنچه نمیدانی نگو و هرچند اطلاع کمی از موضوعی داشته باشی باز باید اظهار نظر نکنی، زیرا آن اطلاعات کم به نحوی همان ندانستن به حساب میآید که باید اظهار نظر نکرد. ممکن است با سکوت تو فکر کنند اصلاً نمیدانی، بسیار خوب، این طور فکر کنند، خطر هلاکت در اظهار نظر نسبت به اینکه فکر کنند چیزی را نمیدانی بسیار بیشتر است. اگر خوب دقت كنید، تذكر عجیبی است. تأکید میفرمایند: آنچه را كه نمیدانی یا کم میدانی، نگو تا در راستای یگانهشدن با جان انسانها، آنها را گرفتار جهالت نکرده باشی. البته در ابتدا خیلی كار میبرد تا آدم به مرحلهای برسد كه اولاً؛ نادانیهایش را بشناسد. ثانیاً؛ در راستای خدمت به دیگران خود را در موضوعی که علم کافی به آن ندارد، عالم نشان ندهد. متأسفانه كماند انسانهایی که نادانیهایشان را بشناسند و وَهمیات و حدسیات خود را علم به حساب نیاورند، این یك شعور بلند میخواهد. شعور و آگاهی به خلأهای نفس یک نوع شعور اساسی به خود است. درست به همان اندازه که کماند انسانهایی که به نادانیهایشان آگاه باشند، انسانهایی كه داناییهایشان کم است ولی خودشان را خیلی عالم میدانند، بسیار زیاداند. باید متوجه باشیم اگر خودمان را خیلی فهیم و عالم میدانیم به این علت است كه نور عقلمان به ضعفهایمان نیفتاده است تا نادانیهایمان نمایان شود، به عبارت دیگر نور عقلمان كم است، و به واقع آزادشدن از تَوهُّمِ دانایی كار مشكلی است. در نظر بگیرید شبهنگام چند کودک را که در خانهای تنها بهسر میبرند همراه با سکوت شب، ناگهان یك برگ از درخت میافتد، یكی با پذیرفتن ساختههای وَهمش میگوید: دزد در خانه است! و توهُّم وجود دزد را در ذهن بقیه به عنوان واقعیت بیرونی شکل میدهد. به همدیگر میگویند: بیایید فرار كنیم! و همگی به طرف كوچه فرار میکنند، بعد هم، قسم میخورند كه دزد در خانه است. اینها بین واقعیت و صورت ذهنی که از طریق وَهم ایجاد شده است فرقی نمیگذارند و به عبارت دیگر نادانیهایشان را نمیشناسند. در نتیجه یك احتمال ضعیف ذهنی را علم كامل به واقعیت می دانند و روی آن قسمهای غلیظ هم میخورند و هرگز هم نمیپذیرند که حرفشان واقعیت ندارد. اگر خودمان را بررسی كنیم، خواهیم دید ما هم مثل آن کودکان گاهی یك احتمال ضعیف ذهنی را علم كامل به واقعیت میدانیم و در نتیجه با حدسها و پیشفرضهای خودمان زندگی میکنیم، گاهی با آنها خوشیم و گاهی هم با آنها درگیر میشویم. در حالیکه گفت:
دور میبینی سراب و میدوی
عاشق آن بینش خود میشوی
حضرت با این توصیة مهم میفرمایند؛ بیا و نادانیهایت را بشناس. و واقعاً این هنر بزرگی است و البته شعور والایی هم میخواهد.
پس وقتی میفرمایند: «وَ لَا تَقُلْ مَا لَا تَعْلَمُ وَ إِنْ قَلَّ مَا تَعْلَمُ»؛ آنچه را نمیدانی نگو و نیز آنچه را هم کم میدانی جزء نادانیهایت به حساب آور و نگو، در واقع میخواهند ما را وارد یک زندگی پاک و زلال بگردانند که گرفتار هیچ کدورت و ظلماتی برای خود و دیگران نباشیم.
این کمال فوقالعادهای است که انسان علاوه بر نادانیهایش، دانایی اندکش هم برایش معلوم شود، و نهتنها آنها را بشناسد، بلکه هرگز آنها را پنهان و به عنوان داناییهای خود طرح نکند.
از چه میترسیم؟ میخواهیم چه چیزی را پنهان کنیم؟ چه اشکالی دارد كه كمدانستن ما برای بقیه روشن شود؟ اولین نفعش برای خود ما است تا بقیه بیش از آنچه كه هستیم از ما انتظار نداشته باشند. دومین نتیجهاش هم این است که به دیگران چیزی نگوییم که گمراه شوند و وبالش علاوه بر دنیا، در قیامت ما را گرفتار کند. سومین بركتش هم این است كه تواضع و خشوعمان را از دست نمیدهیم، و چهارمین فایدهاش هم آن است که وقت ما صرف مراجعاتی که نمیتوانیم به آنها جواب نتیجهبخش دهیم، نمیشود. و هزاران هزار فایدهای که عقل ما متوجه آنها نیست و حضرت امیرالمؤمنین(ع) به آنها توجه دارند و به همان جهات بر آن تأکید میفرمایند.
از طرف دیگر در این توصیه، یک نحوه تعادل روحی برای فرد و یک نحوه تعادل اجتماعی برای دیگران پدید میآید. پس باز قلبمان را متوجه سخن امام علی(ع) میکنیم که میفرمایند: آنچه را نمیدانی مگو و نیز اگر آنچه میدانی اندک باشد آن را هم مگو، و نگران مشخصشدن نادانی خود مباش که بهرههای فراوانی در آن هست.
یک وقت انسان بدون آنکه چیزی در چنته داشته باشد ادعا میکند، چنین شخصی دائم باید جان بکند تا آبروی دروغین خود را پنهان کند. گفت:
ما چرا چون مدعی پنهان کنیم
بهر ناموس مزوّر جان کنیم؟
وقتی خواستیم آبروی دروغینی برای خود حفظ کنیم هر روز نگران هستیم که نکند افشاء شود. گفت:
اینهمه غمها که اندر سینهها است
از بخار و گرد و باد و بود ما است
بعد حضرت میفرمایند:
«وَ لَا تَقُلْ مَا لَا تُحِبُّ أَنْ یُقَالَ لَكَ»؛
وآنچه را دوست نداری در مورد تو بگویند برای دیگران مگو.
چراکه در راستای یگانگی با جان بقیة انسانها و بهرهبردن از انواری که خداوند به جان آنها افاضه میکند، باید آفات این یگانگی را شناخت و از آن سخت بر حذر شد. وقتی سخنانی را نمیپسندیم که در مورد ما بگویند و وقتی جان بقیه را از جان خود جدا نمیدانیم، تلاش میکنیم آن سخنان را در مورد بقیه هم بهکار نبریم تا به پهندشت جان آنها، راهمان دهند.
حضرت میخواهند بفرمایند اگر این دستورالعملها را رعایت نکنی زندگیات به کلاف سردرگمی تبدیل میشود که راه ورود به عالم نور بهکلی در آن ناپیدا است و در ظلمات خود فرو میروی و نهتنها در شخصیت فردی دچار مشکل میشوی، اصلاً جامعه از تعادل خارج میشود؛ به عکس از طریق به كار بردن چنین توصیههایی روح در بستر خاصی از آرامش و تعادل قرار میگیرد كه منجر به سیر و سلوك او به طرف حق خواهد شد. چون تا اتحاد روحی بین انسانها حاصل نشود، روحها جهت الهی به خود نمیگیرد و لذا فرمود:
جان گرگان و سگان از هم جدا است
متحد جانهای مردان خدا است
به همین جهت خدا را جانِ جان و یا جانان میگوید، زیرا همة جانها به خدا متصل است و لذا به همان اندازه که از تنگنای خودخواهی آزاد شویم و به جانها نزدیک شویم، به جانان نزدیک شدهایم. لذا در وصف امام زمان(عج)گفتهاند:
ای رهیده جان تو از ما و من
ای لطیفه روح اندر مرد و زن
مرد و زن چون یک شود آن یک تویی
چون که یک جا محو شد، آن یک تویی
پس انسان کامل با همة جانها متحد است و هرکس به همان اندازه که موانع یگانگی با جان انسانها را دفع کرد به انسان کامل نزدیک است و توصیة حضرت در فرازی که گذشت در راستای دفع موانع یگانگی با جان انسانها است تا به انسان کامل نزدیک گردد.
خودپسندی، مانع راه
«وَ اعْلَمْ أَنَّ الْإِعْجَابَ ضِدُّ الصَّوَابِ وَ آفَةُ الْأَلْبَابِ فَاسْعَ فِی كَدْحِكَ وَ لَا تَكُنْ خَازِناً لِغَیْرِكَ وَ إِذَا أَنْتَ هُدِیتَ لِقَصْدِكَ فَكُنْ أَخْشَعَ مَا تَكُونُ لِرَبِّكَ»؛
بدان كه خودبینى بر خلاف راستیها آفت خردهاست، پس سخت در تعالی خود بکوش و خزانه دار دیگران مباش، و هنگامى كه راه خویش را یافتی، در راه بندگی پروردگارت فروتن و خاضعترین فرد باش».
همچنان که آگاهید؛ «اعجاب» یعنی خود را پذیرفتن و به اصطلاح، دائم به خود نمرة بیستدادن و به تعبیر دیگر خودمان حجاب خود شویم و ماوراء آن خودِ وَهمی، خودِ حقیقی را نبینیم. حضرت به فرزندشان میفرمایند:
«وَ اعْلَمْ أَنَّ الْإِعْجَابَ ضِدُّ الصَّوَابِ وَ آفَةُ الْأَلْبَابِ»؛
فرزندم! بدان كه اعجاب و خیلی به خود نظر كردن، ضد مسیر صحیح و صواب و آفت عقل و خرد است. «صواب»، یعنی طریق رسیدن به مقصد.
کسی که خود را دائماً مدّ نظر دارد، راه اصلی را نمیبیند و جذبههایی به سوی حقیقت در او شعله نمیکشد. از طرفی این نوع توجه به خود و اِعجاب، مسیری است غیر از مسیر حقیقی و عملاً اِعجاب به خود، عقل و شعور انسان را میمیراند. «لُبّ» یعنی عقل و خرد که از هر آلودگی پاک باشد. «لُبّ» هرکس عقل اوست. قرآن انسانهای متعالی را «اولوالالباب» یا صاحبان خرد میشمارد.
حضرت میفرمایند: اعجاب و خودپسندی و همواره به خود نظرداشتن، آفت عقل است. وقتی انسان از خود به شعف بیاید و به این حالت دامن بزند، دیگر به چیزی بالاتر از مرتبة پایین خود نظر ندارد و در نتیجه نظرش از حقایق بالاتر منصرف میشود و این همان آفت عقل است. حضرت علی(ع) میفرمایند: اگر خود را بپسندی و اگر از اعمال خود به شعف آمدی، اولاً؛ این کار تو ضدّ صواب است و در نتیجه مسیر غلطی را برای خود انتخاب کردهای که تو را به مقصد نمیرساند و ثانیاً؛ عقلت را هم از بین میبرد و به آنچه باید از طریق تعقل برسی نمیرسی. چون اگر نگاه به خود و ارزشدادن به کارهای خود وسیلة تجزیه و تحلیل امور شد، همواره هرچیزی را در محدودة محوریت خود مینگریم و این مسلم ما را به انحراف میکشاند.
گاهی از پشت شیشه چیزی را میبینیم، بدون آنکه شیشه را ببینیم، در این حالت نظرمان به آن چیزهایی است که بیرون شیشه است. ولی اگر شیشه، شیشة عُجب باشد و بین ما و عالم شیشة منیت حجاب باشد، دیگر حوادث را درست نمیبینیم، همه چیز را غلط میبینیم و لذا نتیجهای که باید بگیریم، نمیگیریم. به این دلیل است که حضرت میفرمایند این نوع نگاه کردن که محور هستها و نیستها و بایدها و نبایدها، خودمان باشیم، ضدّ صواب است.
آیه بر پیامبر(ص) نازل شد كه «اِنَّكَ لَعَلَی خُلُقٍ عَظِیم»؛(1) ای پیامبر! تو در خُلق عظیم هستی. انسان باید خیلی به خود ببالد كه خدا به او بگوید تو در خلق عظیم هستی، آنها كه اهل کشفاند میدانند این حرف یعنی چه. خواجه عبدالله انصاری میگوید: «الهی اگر یك بار گویی بندة من! از عرش بگذرد خندة من» او میفهمد كه اگر خداوند یك بار به قلب انسانی القاء كند: «عَبْدی!» یعنی «بندة من!» او دیگر در پوستش نمیگنجد، چون میداند این ارتباط یعنی چه، حالا خدا به بندهاش بگوید: «اِنَّكَ لَعَلَی خُلُقٍ عَظِیم»؛ حالا پیامبر(ص) در مقابل چنین مدح و ستایشی عرضه میدارند: «اَدَّبَنِی رَبّی فَاَحْسَنَ تَأْدیبی»(2) پروردگارم مرا ادب کرد، پس چه نیکو ادب کرد. چون حضرت(ص) میبینند كه پروردگارشان چهلسال تربیتشان كرده، و لذا در این خُلق عظیم، ربوبیت عظیم خدا را میبیند نه خود را. و واقعاً هم قضیه اینگونه است که پیامبر(ص) دیدند. البته ما از این نوع نگاه محجوبیم، ولی باید تلاش كنیم بصیرتی در راستای عقاید توحیدی پیدا كنیم كه اگر توفیقی هم برایمان هست همه را از حق بدانیم. گفت:
هر كرامت كه داری ای درویش
هدیه حق بدان، نه كرده خویش
انسان وقتی این نکته را ببیند حجاب بین او و خدا برطرف میشود، همانی که حافظ گفت:
حجابِ راه تویی حافظ از میان برخیز
که درمیان تو و او به جز تو حائل نیست
انسان باید بداند كه خدا گاهی با خوبیها و صفات خوبی که به او میدهد او را امتحان میكند و لذا در آن شرایط بیشتر باید بترسد. حضرت یوسف(ع) را با خوی یوسفی امتحان كرد. چرا یوسف(ع) پیروز درآمد؟ چون دید این خوی و روی خوب یوسفی لطف خداست. فهمید «حُسن آن دارد که یوسف آفرید»؛ به بعضیها هم خوی یوسفی میدهد، اما آن را از خود میدانند،و در نتیجه روسیاه میشوند، اگر یوسف(ع) به خود مینگریست، دیگر یوسف نبود او اصلاً من نمیبیند که بخواهد حالا آن من را بپسندد.