37- رفتار عمر با جارود عبدی
جارود عبدی بر عمر وارد گردید در حالی که عمر در میان جمعی نشسته و تازیانه ای در دست داشت، یکی از حاضران به جارود اشاره نموده گفت: این مرد، بزرگ و رئیس قبیله ربیعه است، عمر و حاضران و خود جارود این ستایش را شنیدند، پس هنگامی که جارود نزدیک عمر آمد، عمر چند تازیانه به او زد، جارود شگفت زده به عمر گفت: مرا با تو چکار؟!
عمر: وای بر تو! شنیدی آن مرد چه گفت؟!
جارود: آری، ولی چه ارتباطی با این موضوع دارد؟
عمر: از این می ترسیدم که مردم تو را بشناسند و بگویند این امیر است، پس دوست داشتم قدری تو را تحقیر نموده از مقامت بکاهم (608).